تلخیص فصول نه گانه از منهج اول از مرحله اول کتاب اسفار (جلد اول) /فلسفه
بسم الله الرحمن الرحیم
تلخیص فصول نه گانه از منهج اول از مرحله اول کتاب اسفار ( جلد اول )
فصل اول : موضوعیت وجود برای علم الهی
اهم نکات :
در این فصل به شش بحث پرداخته میشود :
الف : ضرورت فلسفه ب : موضوع فلسفه ج : مسائل فلسفه د : بداهت تصوری موضوع فلسفه هـ : بداهت تصدیقی موضوع فلسفه و : محمولات فلسفه
# موضوع فلسفه بحث از احوال وجود بما هو وجود است و وجود هم نه قابل اثبات است و نه قابل تعریف. قابل اثبات نیست زیرا اثبات چیزی برای خودش ممکن نیست. تعریف هم ندارد زیرا تعریف یا به حد است یا به رسم ، تعریف به حد ممکن نیست زیرا وجود اعم اشیاء است و جنس و فصل ندارد .
تعریف به رسم هم ممکن نیست زیرا اعرفیت معرَف از معرِف ممکن نیست.
# فلسفه اعم علوم است زیرا موضوع ان اعم موضوعات است و همه علوم در اثبات موضوع خود محتاج فلسفه اند و لا العکس.
#مسائل فلسفه سه بخش است :
الف : مسائلی که درباره علل عالیه و علت نهایی همه اشیاء بحث میکند ( الهیات اخص )
ب : مسائلی که مشتمل بر قواعد فراگیر وجود است. ( مثل مباحث علت و معلوم و قوه و فعل و ... )
ج : مسائلی که به اثبات موضوعات علوم جزیی میپردازد مانند مباحث جواهر و اعراض.
# محمولاتی که برای وجود ثابت میشود یا نفس موضوع است ( و فقط تغایر مفهومی دارند مثلا : کل موجود بما هو موجود واحد ) و یا اخص از موضوع است اما حتما از سنخ وجود است مثل : " العلة موجودة " که علت موجود است اما اخص از وجود است.
# محمولات فلسفه احوالی است که بدون لحاظ حیثیت تقییدیه عارض بر وجود میشود که خود دو قسم است :
الف : محمولاتی که در شمول و وسعت همتای خود موضوع فلسفه اند مثل : مساوقت با شیئیت ( که بر وجود حمل میشود )
ب : محمولاتی که اخص از موضوع فلسفه هستند.
فصل دوم : مفهوم وجود مشترک معنوی است
مصنف تشکیک وجود را امری قریب به اولیات میداند و میفرماید : مفهوم وجود مشترک معنوی است ( و مراد از اشتراک هم اشتراک عقلی است نه لفظی . فراجع حاشیه اسفار ) درباره اشتراک مفهوم وجود سه قول مطرح است :
اول : وجود هر شی عین همان شی است و در نتیجه مغایر با دیگر اشیا و وجودات است و چون اشیا مغایر هم هستند پس معانی وجود هم متفاوت است.
دوم : گرچه وجود دارای اشتراک لفظی است لکن اشتراک لفظی ان دایر بین مفاهیم نیست بلکه دایر بین دو مفهوم است ، یکی مفهوم واجب و دیگری مفهوم ممکنات .
سوم : وجود بر تمامی مصادیق اعم از واجب و ممکن به یک معنی صدق میکند.
مصنف برای اثبات قول سوم چهار دلیل اقامه میکند که یکی از ان ادله : به وجدان میبابیم که بین موجودات رابطه ای است که بین وجود و معدوم ان رابطه نیست و این نشانه ان است که بین همه وجودات در مفهوم واحدی اشتراک دارند که معدومات از ان بی بهره هستند. اگر موجودات از اشتراک معنوی برخوردار نباشند باید نسبت انها با یکدیگر مثل نسبت انها با معدومات باشد.
نیز مصنف با تعریف جدیدی از تقدم و تاخر مطلب خود را ثابت میکند.
فصل سوم : مفهوم الوجود غیر مقوم لافراده
آنچه از حقایق خارجی در ذهن ترسیم میشود ماهیتش ثابت است حتی اگر وجود متبدل شود اما وجود خارجی هرگز به ذهن نمیرود و الا انقلاب در حقیقت شی پیش می اید ، آنچه که در نفس و ذهن است حیثیتی از حیثیات است.
فصل چهارم : فی ان للوجود حقیقة عینیه
بعد از پذیرشش اصل واقعیت ، هر گاه این واقعیت خارجی را تصور کنیم ، این واقعیت در ظرف ذهن به دو امر تحلیل میشود :
الف : مفهوم هستی
ب : مفهوم چیستی
حال با توجه به اینکه در متن خارج یک حقیقت بیشتر وجود ندارد باید کدام یک از این دو حقیقت اصیل است و دیگری به تبع ؟ اگر بگویید هر دو حقیقت هستند لازمه اش این است که یک وجود در ان واحد دارای دو حقیقت باشد و اگر هر دو را غیر اصیل بدانیم لازمه اش انکار ان حقیقت خارجی است پس باید بگوییم یکی از این دو اصل و دیگری تابع ان است.
کسانی که هستی را اصیل میدانند قائل به اصالة الوجود و کسانی که چیستی را اصل میدانند قائل به اصالة الماهیة هستند.
مصنف میفرمایند : از انجا که ماهیات وقتی متصف به وجود میشوند تحقق خارجی میابند و وقتی وجود از انها سلب میشود تحقق خارجی ندارند نتیجه میگیریم که اصالت با وجود است و ماهیت عارض بر ان میشود و به عبارت دیگر :
نسبت ماهیت به وجود و عدم نسبتی مساوی دارد زیرا وجود اگر مانند جنس و فصل در ماهیت اخذ شده باشد لازمه اش این است که قبل از تحقق ماهیت وجود تحقق داشته باشد و اگر وجود در ماهیت اخذ نشده باشد تحقق ماهیت بعد از ایجاد وجود باید ممتنع باشد ، به عبارت دیگر اگر وجود و عدم وجود در ماهیت اخذ شده باشد یا ماهیت نمیتواند لاحق بر وجود باشد و یا هیچ ماهیتی سابق بر وجود نمیتواند باشد.
مصنف به دو مطلب مهم در این فصل اشاره میکند :
الف : چون حقیقت هر چیزی خصوصیت وجود ان است پس وجود برای ان شی اولی است برای ان شی. مثلا سفیدی برای خود سفیدی اولی است از چیزی که سفید نیست اما با سفیدی ریال سفید میشود. درباره وجود هم میگوییم خود وجود ذاته موجود است و لکن سایر اشیاء بذاته موجود نیستند بلکه وجود عارض انهاست. وجود برای خود وجود اولی است تا نسبت به سایر امور.
ب : وجود نفس ثبوت ماهیت است نه ثبوت چیزی برای ماهیت تا اینکه بگویید وجود فرع ماهیت است.
مصنف ادله ی دیگری هم برای اصالة الوجود بیان میکنند.
فصل پنجم : تخصص الوجود بماذا؟
مصنف در این فصل به این سوال جواب میدهد که اگر وجود واحد است چگونه میشود که وجودات متعدد از از هم متمایز شوند و کثرت در عالم دیده شود.
کثرتی که مشاهده میکنیم به دو نحو است : کثرت حقیقی و کثرت اعتباری. ( کثرت حقیقی یعنی کثرتی که به ذات وجود بازگشت میکند)
کثرت حقیقی خود دو قسم است : یا به اعتبار ذات موجود است یا به اعتبار مرتبه ای از مراتب وجود.
تفاوت ذات واجب از غیر واجب مربوط به قسم اول است زیرا واجب الوجود دارای مراتبه ای از مراتب نیست تا بگوییم این مرتبه با ان مرتبه فرق دارد.( چنین نظری در واقع محدود کردن ذات واجب است در حالی که ذات واجب نا متناهی است ) اما تمایز سایر موجودات نسبت به هم از قسم دوم است زیرا شدت و ضعف و کمال و نقص در واقع امری خارج از ذات ان شی نیست .
اما کثرت اعتباری مربوط به ماهیت است که وقتی ماهیت بر وجود عارض میشود این کثرت محقق میشود اما معنای این سخن این نیست که ابتدا وجود محقق شود وبعدا ماهیت بر ان عارض شود بلکه به محض تحقق وجود ماهیت هم همراه ان محقق است و لکن این ماهیت که امری غیر اصیل است را عقل انتزاع میکند و در مقام مقایسه با سایر ماهیات فرق میگذارد.
مصنف بعد از نقل کلماتی از بزرگان در نهایت میفرمایند : مفهوم وجود اگر چه امری ذهنی و انتزاعی است لکن افراد ان اموری عینی و خارجی است و نسبت این مفهوم وجود به افرادش مثل مفهوم شی است به افرادش. ( شی را میتوان بر هر چیزی حمل کرد.کتاب شی ، قلم شی و ... ) البته وجود معانی مجهوله است و لکن ماهیات معانی معلومة الاسامی است.
فصل ششم : ان الوجودات هویات بسیطة و ان حقیقة الوجود لیست معنی جنسیا و لا نوعیا و لا کلیا مطلقا
این فصل دارای دو عنوان است :
الف : وجود بسیط است و جنس و فصل ندارد
ب : وجود جنس و فصل برای چیزی واقع نمیشود.
اصل شبهه هم به این صورت است که : از طرفی گفتید که وجود اعم از واجب و ممکن است و این وجود بسیط است. از طرفی هم در خارج میبینیم که وجودات با هم مختلفند و این تکثر و اختلاف نیازمند ممیز و فارق است. حال چیزی که هم دارای جهت مشترک و مختص است باید مرکب باشد.
مصنف میفرماید :
اگر وجود بسیط نباشد و ومرکب از جنس و فصل باشد جنس ان یا وجود است و یا امری غیر از ووجود و این دو تالی هر دو باطل است. زیرا اگر جنس مفروض ، وجود باشد محذور مقوم بودن فصل نسبت به جنس پیش می اید حال انکه فصل فقط و فقط محصل و محقق جنس است نه مقوم ان.
و اگر هم جنس مزبور وجود نباشد فصل یا نوع ان حتما وحود خواهد بود زیرا وجود اگر مرکب باشد حتما خارج از یکی از این سه کلی ( جنس ، نوع ، فصل ) نخواهد بود و اگر هیچ کدام حقیقت وجود نباشد از مجموع اموری که هیچ یک از انها وجود نیستند وجود حاصل نخواهد شد و در این صورت محذور اتحاد مفهومی جنس ، فصل و نوع لازم می اید.
این دلیل پاسخگوی دو مقام بحث است و هر دو سوال این فصل را پاسخ میدهد.
مصنف در ادامه میفرمایند :
اگر وجود دارای جنس باشد ترکیب در واجب لازم می اید و حال انکه واجب مرکب نیست.
البته این سخن فقط پاسخگوی مقام اول است نه دوم.
برخی برای اثبات جنس نبودن وجود به بیانی تمسک کرده اند که :
اگر خود وجود جنس باشد فصل ان یا وجود است یا غیر وجود . اگر ان فصل وجود باشد در این صورت فصل خود مصداق جنس است و میشود نوع و میدانیم که نوع با فصل فرق دارد و اگر هم ان فصل غیر وجود باشد میشود اتحاد وجود با غیر وجود.
و لکن مصنف این بیان را قبول ندارد و میفرماید : حمل جنس بر فصل هر چند حمل ذاتی اولی است و لکن حمل ان ذاتی باب ایساغوچی نیست بلکه حمل عرضی است زیرا : جنس عرض عام برای فصل و فصل عرض خاص برای جنس است.
مصنف در ابتدای فصل فرموده بودند که فصل مقسم و محقق جنس است نه مقوم ان و محال است که فصل مقوم باشد. سپس میفرمایند : این مطلب درباره نوع هم صادق است و همان طور که جنس بودن وجود محذور دارد نوع بودن ان هم محذور دارد.
یکی از ثمرات این بحث این است که وجود به امری زائد بر ذات خود نمیتواند تحقق پیدا کند و هویت ان عین تحقق خارجی ان است و نیز : ماده و صورت و نیز تمام احکام ماهوی نظیر تمام احکام مربوط به کمیات و کیفیات از وجود منتفی میشود زیرا چیزی قابل تقسیم است که کم باشد و چیزی که دارای کم است حتما جنس و فصل دارد و اگر چیزی ماهیت نداشت نه اجزاء ماهوی و ذهنی دارد و نه اجزاء مقداری.
ثمره مهم دیگر این بحث : انسان از طریق شناخت ماهیات و مفاهیم هرگز به حقیقت وجود پی نمیبرد بلکه انسان با مکاشفه و شهود حقایق و علم حضوری نسبت به وجود است که ماهیات را انتزاع میکند و انچه که از راه شناخت ماهیات نصیب انسان میشود تنها معرفتی ضعیف است. ( البته این معرفت ضعیف هم مسبوق به شهودی خاص است )
فصل هفتم : فی ان حقیقة الوجود لا سبب لها بوجه من الوجوه
با اثبات بساطت وجود در فصل قبل و نفی ترکب از اجزای درونی نیاز به اسباب درونی برای وجود منتفی میشود اما ممکن است کسی بگوید وجود نیازمند اسباب بیرونی است.
مصنف میفرمایند : برای حقیقت وجود نه فاعلی در خارج است تا از ان ایجاد شود و نه ماده ای تا از ان تغییر و تحول یابد و نه موضوعی تا در ان محقق شود و نه صورتی تا به ان متلبس شود و نه غایتی که برای ان محقق شود بلکه وجود نیاز همه ی موجودات را براورده میکند و علت تنها مربوط به برخی تعینات و مراتب و تطورات لاحقه است. برهان مصنف از این قرار است :
اگر وجود مرکب باشد اگر همه ی اجزای مرکب وجود باشد پس قبل ازترکیب هم موجود بوده و اگر عدمی بوده یا برخی عدمی باشد غیر وجود نتیجه اش نمیتواند وجود باشد.
مصنف در پایان این فصل ذیل عنوان " اشکالات و تفصیات " اشکالات اصالت الوجود را مطرح کرده و به انها پاسخ میدهد
فصل هشتم : مساوقة الوجود للشیئیة
مساوقت وجود با شیئیت از مباحث اولیه فلسفه است زیرا موضوع این مساله با موضوع فلسفه مساوی است و از مسائل تقسیمی فلسفه شمرده نمیشود و نظیر مساله اصالت الوجود است.
مساوقت دقیق تر از لفظ مساوات است مساوات در جایی است که دو لفظ یا دو مفهوم دارای مصداق یا مصادیق همسان باشند خواه حیثیت صدق ان دو یکی باشد یا خیر. مانند انسان و ناطق که از لحاظ مصداق مساوی اند اما حیثیت صدق انسان مرکب ازدو جزء : حیوانیت و ناطقیت است اما ناطقیت دارای این دو جزء نیست اما در عین حال از لحاظ مصداق مساوی اند.
ما چهار امر داریم : لفظ ، مفهوم ، حیثیت صدق و مصداق ،
تساوق در جایی استعمال میشود که هم از لحاظ مصداق تساوی باشد و هم از جهت حیثیت صدق. (شاید وجه تسمیه تساوق هم این است که با سیاقی واحد بر مصداق واحد دلالت میکنند)
مصنف به طرح ایراداتی میپردازد و به ان پاسخ میدهد و لکن به جهت سست بودن مطالب مستشکلین نیازی به طرح انها نیست.
فصل نهم : فی الوجود الرابطی
وجود رابطی دو معنی دارد :
الف : وجود رابط در مقابل وجود فی نفسه مثل معنای حرفی که ربط دهنده بین موضوع و محمول بین قضایا است.
ب : وجود ناعتی که وجود فی غیره نیست بلکه وجود فی نفسه لغیره است.
توضیح : وجودات فی نفسه ( معانی نفسی ) گاه برای خود موجودند مانند الله تعالی و گاه مانند اعراض در شی دیگر و یا از قبیل صور علمی نزد نفس میباشند. در این سه صورت علاوه بر اینکه عدم را از خود طرد کرده اند نقصی از وجود دیگری را هم سلب میکنند و وصفی را برای وجود دیگر اثبات میکنند و به همین جهت به انها وجود ناعتی میگویند. ( دارای دو اعتبار است)
مثلا وقتی میگوییم بیاض در دیوار موجود است : هم وجود رابطی بیاض اثبات شده و هم ابیض بودن دیوار.
وجود فی نفسه و وجود للغیر بیاض اگر چه مفهوما متفاوت هستند اما در متن واقع یک حقیقت که وجود فی نفسه لغیره است بیشتر وجود ندارد.
# همان طور که وجود رابطی دو معنی دارد وجود نفسی هم دو معنی دارد . معنای اول مثل الله تعالی ( فی نفسه لذاته ) و اعراض ( فی نفسه لغیره ) و معنای دوم شامل موجودات فی نفسه لنفسه است و شامل فی نفسه لغیره نمیشود.
# بجز واجب تعالی هیچ موجود دیگری فی نفسه لنفسه نیست.
# کما که وجود دارای اقسامی است عدم دارای اقسامی نظیر لیس تامه و ناقصه است.
# پیشنهاد میشود که از وجود رابط به معنای اول به "وجود رابط " تعبیر شود و از وجود رابط به معنای دوم به " وجود رابطی " تعبیر شود.
در تلخیص مطالب از کتاب رحیق مختوم و بعضا کتاب نهایة الحکمه استفاده شده است.
محمد مظفری
مهر 1394
ویرایش : اذر 1394
قم المقدسه