یک مبلغ در سفر تبلیغی چه باید بگوید؟ موضوع سخنش چه باشد؟ این نوشته یادگاری روزهای تنهایی مدرسه حقانی هست، روزهایی که در طبقه سوم بودم و درب حجره ام روبروی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها باز میشد، روزهایی که لباسهامون رو رو ی پشت بام مدرسه پهن میکردیم و هر از گاهی میدیدیم لباسهامون رو باد برده، روزهایی که جز کتاب و مطالعه و یه کلاسور و یه عبای قهوه ای دل مشغولی دیگه ای نداشتم، روزهایی که از همون طبقه سوم کل حیاط مدرسه رو دید میزدم و جز برا نماز و کلاس پایین نمیومدم. روزهای یک حجره 6-7 متری که منو و احمد با هم بودیم و در اوقات فراغت ساعتها درباره همه چیز حرف میزدیم.
چیزی که باعث شده بود این مقاله رو بنویسم سفر تبلیغی بود که به همراه عده ای از طلاب در قالب طرح همکاری حوزه و اموزش و پرورش برای تبلیغ در مدارس استان فارس عازم شیراز شدیم، در طول برنامه ، کاغذی رو به دستمون دادن و یک سری موضوعات جذاب اما کم اهمیت رو بهمون پیشنهاد کردند که تو مدارس در حول و حوش اینها صحبت کنیم، از سطح فکر کسانی که اون پیشنهادات رو داده بودند ناراحت شدم و این مقاله را نوشتم، کوتاه و گویا.