غدیریه علامه اصفهانی ره
باده بده ساقیا، ولی ز خُمّ غدیر
چنگ بزن مطربا، ولی بیاد امیر
تو نیز ای چرخ پیر بیا ز بالا به زیر
داد مسرّت بده ساغر عشرت بگیر
* * * *
بلبل نطقم چنان قافیهپرداز شد
که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد
محیط کون و مکان دائرهی ساز شد
سَروَر روحانیان هو العلّی الکبیر
* * * *
نسیم رحمت وزید، دهر کهن شد جوان
نهال حکمت دمید پر ز گل ارغوان
مسند حشمت رسید به خسرو خسروان
حجاب ظلمت درید ز آفتاب منیر
* * * *
وادی خمّ غدیر منطقه نور شد
یا زِ کفِ عقل پیر تجلّی طور شد
یا که بیانی خطیر ز سرّ مستور شد
یا شده در یک سریر قِران شاه و وزیر
* * * *
شاهد بزم ازل شمع دل جمع شد
تا افق لم یزل روشن از آن شمع شد
ظلمت دیو و دغل ز پرتوش قمع شد
چه شاه کیوان محل شد به فراز سریر
* * * *
چون به سر دست شاه شیر خدا شد بلند
به تارک مهر و ماه ظل عنایت فکند
به شوکت فر و جاه به طالعی ارجمند
شاه ولایت پناه به امر حق شد امیر
* * * *
مژده که شد میر عشق وزیر عقل نخست
به همّت پیر عشق اساس وحدت درست
به آب شمشیر عشق نقش دوئیّت بشست
به زیر زنجیر عشق شیر فلک شد اسیر
* * * *
فاتح اقلیم جود به جای خاتم نشست
یا به سپهر وجود نیّر اعظم نشست
یا به محیط شهود مرکز عالم نشست
روی حسود عنود سیاه شد همچو قیر
* * * *
صاحب دیوان عشق عرش خلافت گرفت
مسند ایوان عشق زیب و شرافت گرفت
گلشن خندان عشق حسن و لطافت گرفت
نغمه دستان عشق رفت به اوج اثیر
* * * *
جلوه به صد ناز کرد لیلی حسن قِدم
پرده ز رخ باز کرد بدر منیر ظُلم
نغمهگری ساز کرد معدن کلّ حکم
یا سخن آغاز کرد عن اللّطیف الخبیر
* * * *
به هر که مولا منم علی است مولای او
نسخه اسما منم علی است طغرای او
سرّ معمّا منم ع لی است مجلای او
محیط انشا منم علی مدار و مدیر
* * * *
طور تجلّی منم سینه سینا علی است
سرّ اناالله منم آیت کبرا علی است
ذرّه بیضا منم لؤلؤ لالا علی است
شافع عقبی منم علی مشار و مشیر
* * * *
حلقه افلاک را سلسله جنبان علی است
قاعده خاک را اساس و بنیان علی است
دفتر ادراک را طراز و عنوان علی است
سیّد لولاک را علی وزیر و ظهیر
* * * *
قبله اهل قبول غرّه نیکوی اوست
کعبه اهل وصول خاک سر کوی اوست
قوس صعود و نزول حلقه ابروی اوست
نقد نفوس و عقول به بارگاهش حقیر
* * * *
طلعت زیبای او ظهور غیب مصون
لعل گهرزای او مصدر کاف است و نون
سرّ سویدای او منزّه از چند و چون
صورت و معنای او نگنجد اندر ضمیر
* * * *
یوسف کنعان عشق بنده رخسار اوست
خضر بیابانِ عشق تشنه گفتار اوست
موسی عمران عشق طالب دیدار اوست
کیست سلیمان عشق بر در او؟ یک فقیر!
* * * *
ای به فروغ جمال آینه ذوالجلال
«مفتقر» خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خیال در تو ندارد مجال
ولی ز آب زلال تشنه بود ناگزیر